فلسفه قیام عاشورا دربیان رهبرانقلاب
فلسفه ی قیام امام حسین نجات مردم ازجهالت وسرگردانی ناشی ازگمراهی است
در زیارتى از زیارتهاى امام حسین(علیهالسّلام) که در روز اربعین خوانده مىشود، جملهیى بسیار پُرمعنا وجود دارد و آن، این است: «و بذل مهجته فیک لیستنقذ عبادک منالجهالة»(1). فلسفهى فداکارى حسینبنعلى(علیهالسّلام) در این جمله گنجانده شده است. زایر به خداى متعال عرض مىکند که این بندهى تو - این حسین تو - خون خود را نثار کرد، تا مردم را از جهالت نجات بدهد. «وحیرةالضّلالة»؛ مردم را از سرگردانى و حیرتى که در گمراهى است، نجات بدهد. ببینید، این جمله چهقدر پُرمغز و داراى چه مفهوم مترقى و پیشرفتهیى است.
بشریت همواره دستخوش شیطنت شیطان های بزرگ وکوچک است لذانیازمندیاری صالحان است
مسأله این است که بشریت همیشه دستخوش شیطنت شیطانهاست. همیشه شیطانهاى بزرگ و کوچک، براى تأمین هدفهاى خود، انسانها و تودههاى مردم و ملتها را قربانى مىکنند. در تاریخ گذشته هم این را خواندهاید و شرح حال سلاطین جابر و ستمگر و رفتار آنها با ملتها و وضع امروز دنیا و روش قدرتهاى بزرگ را دیدهاید. بشر دستخوش اغوا و خدعهى شیطانها قرار مىگیرد. باید به بشر کمک کرد، باید به بندگان خدا مدد رساند، تا بتوانند خود را از جهالت نجات بدهند و از سرگردانى و گمراهى خلاص بشوند.
چه کسى مىتواند این دست نجات را به سوى بشریت دراز کند؟ آن کسانى که چسبیدهى به مطامع و هوسها و شهوات باشند، نمىتوانند؛ چون خودشان گمراهند. آن کسانى که اسیر خودخواهیها و منیتها باشند، نمىتوانند بشر را نجات بدهند؛ باید کسى پیدا بشود و خودشان را نجات بدهد؛ یا لطف خدا به سراغ آنها بیاید، تا ارادهى آنها قوى بشود و بتوانند خودشان را رها کنند. آن کسى مىتواند بشر را نجات بدهد، که داراى گذشت باشد؛ بتواند ایثار کند و از شهوات بگذرد؛ از منیت و خودپرستى و خودخواهى و حرص و هوى و حسد و بخل و بقیهى گرفتاریهایى که معمولاً انسان دارد، بیرون بیاید، تا بتواند شمعى فرا راه بشر روشن کند.
69/6/21
اباعبدالله به تنهایی دردنیایی پرازظلم وفسادبرای نجات اسلام قیام کرد
درحادثه عاشورابرخی زچهره هایی که می توانستند جمعیتی رابه میدان بیاورندکوتاهی کردند
وقتی زمان عمل رسیدچهره های نامداراسلام ازخشونت یزید ترسیدندوگریختند
برخی بزرگان برای توجیه کوتاهی شان به امام توصیه میکردند که قیام راترک کند
لُبّ و جوهر حادثه عاشورا این است که در دنیایى که همه جاى آن را ظلمت و فساد و ستم گرفته بود، حسینبنعلى علیهالسّلام براى نجات اسلام قیام کرد و در این دنیاى بزرگ، هیچکس به او کمک نکرد! حتّى دوستان آن بزرگوار، یعنى کسانى که هر یک مىتوانستند جمعیتى را به این میدان و به مبارزه با یزید بکشانند، هر کدام با عذرى، از میدان خارج شدند و گریختند! ابنعبّاس یکطور؛ عبداللَّهبنجعفر یکطور؛ عبداللَّهبنزبیر یکطور؛ بزرگان باقىمانده از صحابه و تابعین یکطور... شخصیتهاى معروف و نام و نشاندار و کسانى که مىتوانستند تأثیرى بگذارند و میدان مبارزه را گرم کنند، هر کدام یکطور از میدان خارج شدند. این، در حالى بود که هنگام حرف زدن، همه از دفاع از اسلام مىگفتند. اما وقتى نوبت عمل رسید و دیدند که دستگاه یزید، دستگاه خشنى است؛ رحم نمىکند و تصمیم بر شدّت عمل دارد، هرکدام از گوشهاى فرار کردند و امام حسین علیه السّلام را در صحنه تنها گذاشتند. حتى براى اینکه کار خودشان را توجیه کنند، خدمت حسینبنعلى علیهالسّلام آمدند و به آن بزرگوار اصرار کردند که «آقا، شما هم قیام نکنید! به جنگ با یزید نروید!»
عاشورا آزمونی برای شناخت جوهروباطن افرادبود
درتمام دنیای اسلام دزمان یزیدتنها حسین بن علی جرأت ایستادگی داشت
این، یک عبرت عجیب در تاریخ است. آنجا که بزرگان مىترسند، آنجا که دشمن چهره بسیار خشنى را از خود نشان مىدهد، آنجا که همه احساس مىکنند اگر وارد میدان شوند میدان غریبانهاى آنها را در خود خواهد گرفت؛ آنجاست که جوهرها و باطن افراد شناخته مىشود. در تمام دنیاى اسلامى آن روز - که دنیاى بزرگى بود و کشورهاى اسلامى زیادى که امروز مستقل و جدا هستند، آن روز یک کشور بودند - با جمعیت بسیار زیاد، کسى که این تصمیم، عزم و جرأت را داشت که در مقابل دشمن بایستد، حسینبنعلى علیهالسّلام بود. بدیهى بود که وقتى مثل امام حسینى حرکت و قیام کند، عدّهاى از مردم هم دور او را خواهند گرفت و گرفتند. اگر چه آنها هم، وقتى معلوم شد که کار چقدر سخت است و چقدر شدت عمل وجود دارد، یکىیکى از دور آن حضرت پراکنده شدند، و از هزار و اندى آدمى که با امام حسین علیهالسّلام، از مکه به راه افتاده، یا در بین راه به حضرت پیوسته بودند، در شب عاشورا تعدا اندکى ماندند که با مجموع آنچه که روز عاشورا خودشان را به حضرت رساندند، هفتاد و دو نفر شدند!
مظلومیت وغربت درکنارعظمت
عظمت شهدای کربلا درعمل به تکلیف ونهراسیدن ازتنهایی وعظمت پوشالی دشمن است
این، مظلومیت است. این مظلومیت، به معناى کوچکى و ذلّت نیست. امام حسین علیه السّلام، عظیمترین مبارز و مجاهد تاریخ اسلام است؛ چون او در چنین میدانى ایستاد و نترسید و مجاهدت کرد. اما این انسان بزرگ، به قدر عظمتش، مظلومیت دارد. همانقدر که بزرگ است، همان قدر هم مظلوم است؛ و با غربت هم به شهادت رسید. فرق است بین آن سرباز فداکار و انسان پرشورى که به میدان نبرد مىرود؛ مردم به نام او شعار مىدهند و از او تمجید مىکنند؛ میدان اطراف او را انسانهاى پرشورى مثل خود او گرفتهاند؛ مىداند که اگر مجروح یا شهید شود، مردم با او چگونه با شور برخورد خواهند کرد، و آن انسانى که در چنان غربتى، در چنان ظلمتى، تنها، بدون یاور، بدون هیچگونه امید کمکى از طرف مردم، با وسعت تبلیغات دشمن، مىایستد و مبارزه مىکند و تن به قضاى الهى مىسپارد و آماده کشته شدن در راه خدا مىشود. عظمت شهداى کربلا به این است! یعنى براى احساس تکلیف، که همان جهاد در راه خدا و دین بود، از عظمت دشمن نترسیدند؛ از تنهایى خود، احساس وحشت نکردند؛ کم بودن عدّه خود را مجوزّى براى گریختن از مقابل دشمن قرار ندادند. این است که یک آدم را، یک رهبر را، یک ملت را عظمت مىبخشد: نترسیدن از عظمت پوشالى دشمن.
ایمان امام به پیروزی در اهداف
امام حسین ایمان داشت که حرکت مظلومانه اودشمن راشکست خواهدداد
سیدالشهدا علیهالصّلاةوالسّلام، مىدانست که بعد از شهادت او، دشمن تمام فضاى جامعه و دنیاى آن روز را از تبلیغات بر ضدّ او پر خواهد کرد. امام حسین علیه السّلام، کسى نبود که زمان و دشمن را نشناسد. مى دانست دشمن چه خباثتهایى خواهد کرد. درعین حال، این ایمان و امید را داشت که همین حرکت مظلومانه و غریبانه او، بالأخره دشمن را هم در کوتاه مدّت و هم در بلند مدّت شکست خواهد داد. و همینطور هم شد.
هدف دشمنان اباعبدالله ریشه کنی اسلام بود
هدف امام رخنه دربرنامه یکپارچه ی دشمن ورساندن ندای حقانیت ومظلومیت اسلام بود
خطاست اگر کسى خیال کند که امام حسین علیه السّلام، شکست خورد. کشته شدن، شکست خوردن نیست. در جبهه جنگ آن کس که کشته مىشود شکست نخورده است. آن کس که به هدف خود نمىرسد، شکست خورده است. هدف دشمنان امام حسین علیه السّلام، این بود که اسلام و یادگارهاى نبوّت را از زمین براندازند. اینها شکست خوردند. چون اینطور نشد. هدف امام حسین علیهالسّلام این بود که در برنامه یکپارچه دشمنان اسلام، که همهجا را به رنگ دلخواه خودشان در آورده بودند یا قصد داشتند درآوردند، رخنه ایجاد شود؛ اسلام و نداى مظلومیت و حقانیّت آن در همه جا سر داده شود و بالأخره دشمن اسلام، مغلوب شود. و این، شد. هم در کوتاه مدّت امام حسین علیهالسّلام پیروز شد و هم در بلند مدّت. در کوتاه مدّت به این ترتیب که، خودِ این قیام و شهادت مظلومانه و اسارت خاندان آن بزرگوار، نظام حکومت بنىامیّه را متزلزل کرد. بعد از همین حادثه بود که در دنیاى اسلام - در مدینه و در مکه - پىدرپى حوادثى پیش آمد و بالأخره منجر به نابودى سلسله آل ابىسفیان شد. به فاصله سه، چهار سال، سلسله آل ابىسفیان به کلّى برافتاد و از بین رفت. چه کسى خیال مىکرد این دشمنى که امام حسین علیه السّلام را مظلومانه در کربلا به شهادت رسانده بود، آنطور مغلوب انعکاس فریاد آن امام شود؛ آن هم در سه یا چهار سال؟! در دراز مدّت هم امام حسین علیهالسّلام پیروز شد. شما به تاریخ اسلام نگاه کنید و ببینید چقدر دین در دنیا رشد کرد! چقدر اسلام ریشهدار شد! چگونه ملتهاى اسلامى پدیدار شدند و رشد کردند! علوم اسلامى پیشرفت کرد، فقه اسلامى پیشرفت کرد و بالأخره بعد از گذشت قرنها، امروز، پرچم اسلام بر فراز بلندترین بامهاى دنیا، در اهتزاز است. آیا یزید و خانواده یزید به اینکه اسلام اینطور، روزبهروز رشد کند راضى بودند؟ آنها مىخواستند ریشه اسلام را بکَنند؛ مىخواستند از قرآن و پیغمبر اسلام، اسمى باقى نگذارند. اما مىبینیم که درست به عکس شد.
ایستادگی درس امام حسین به همه ی ملت هاست
پس، آن مبارز و مجاهد فىسبیلاللَّه که آنطور مظلومانه در مقابل دنیا ایستاد و خونش ریخته شد و خاندانش به اسارت رفتند، از همه جهت، بر دشمن خود پیروز شد. این، براى ملتها یک درس است. لذاست که از رهبران بزرگ دنیاى معاصر - حتى آنهایى که مسلمان هم نیستند - نقل مىکنند که گفتهاند: «ما راه مبارزه را، از حسینبنعلى علیه السّلام یاد گرفتیم.» انقلاب خودِ ما هم یکى از همین مثالهاست. مردم ما هم از حسینبنعلى علیه السّلام یاد گرفتند. فهمیدند که کشته شدن، دلیل مغلوب شدن نیست. فهمیدند که در مقابل دشمنِ علىالظّاهر مسلّط، عقب نشینى کردن، موجب بدبختى و روسیاهى است. دشمن هر چه با عظمت باشد، اگر جناح مؤمن و فئه مؤمنه، باتوکّل به خدا در مقابل او مجاهدت کند ، بالأخره شکست با دشمن و پیروزى با فئه مؤمنه است. این راملت ما هم فهمیدند.
71/4/10
طرح حکومت وشهادت به عنوان نتایج قیام امام حسین ونه هدف آن
به امام حسین علیهالسلام مىگفتند: شما در مدینه و مکه، محترّمید و در یمن، آن همه شیعه هست. به گوشهاى بروید که با یزید کارى نداشته باشید، یزید هم با شما کارى نداشته باشد! این همه مرید، این همه شیعیان؛ زندگى کنید، عبادت و تبلیغ کنید! چرا قیام کردید؟ قضیه چیست؟
این، آن سؤالِ اصلى است. این، آن درسِ اصلى است. نمىگوییم کسى این مطلب را نگفته است؛ چرا، انصافاً در این زمینه، خیلى هم کار و تلاش کردند، حرف هم زیاد زدند. حال این مطلبى را هم که ما امروز عرض مىکنیم، به نظر خودمان یک برداشت و دید تازهاى در این قضیه است.
طبق نظریه تشکیل حکومت تمام هدف قیام سرنگونی یزید وتشکیل حکومت اسلامی بودواگرحاصل نمی شد امام ازقیام دست می کشید
دوست دارند چنین بگویند که حضرت خواست حکومت فاسد یزید را کنار بزند و خود یک حکومت، تشکیل دهد. این هدفِ قیام ابىعبداللَّه علیهالسّلام بود. این حرف، نیمهدرست است؛ نمىگویم غلط است. اگر مقصود از این حرف، این است که آن بزرگوار براى تشکیل حکومت قیام کرد؛ به این نحو که اگر ببیند نمىشود انسان به نتیجه برسد، بگوید نشد دیگر، برگردیم؛ این غلط است.
بله؛ کسى که به قصد حکومت، حرکت مىکند، تا آنجا پیش مىرود که ببیند این کار، شدنى است. تا دید احتمال شدنِ این کار، یا احتمال عقلایى وجود ندارد، وظیفهاش این است که برگردد. اگر هدف، تشکیل حکومت است، تا آنجا جایز است انسان برود که بشود رفت. آنجا که نشود رفت، باید برگشت. اگر آن کسى که مىگوید هدف حضرت از این قیام، تشکیل حکومت حَقّه علوى است مرادش این است این درست نیست؛ براى اینکه مجموع حرکت امام، این را نشان نمىدهد.
طبق نظریه شهادت هدف قیام اباعبدالله شهادت بود چون با ماندن نمی شدکاری کرد
در نقطه مقابل، گفته مىشود: نه آقا، حکومت چیست؛ حضرت مىدانست که نمىتواند حکومت تشکیل دهد؛ بلکه اصلاً آمد تا کشته و شهید شود! این حرف هم مدّتى بر سرِزبانها خیلى شایع بود! بعضى با تعبیرات زیباى شاعرانهاى هم این را بیان مىکردند. حتّى من دیدم بعضى از علماى بزرگ ما هم این را فرمودهاند. این حرف که اصلاً حضرت، قیام کرد براى اینکه شهید شود، حرف جدیدى نبوده است .گفت: چون با ماندن نمىشود کارى کرد، پس برویم با شهید شدن، کارى بکنیم!
دیدگاه صحیح درباره شهادت انجام تکلیف مقدس واجب یاراجح وتن دادن به کشته شدن درراه آن است
این حرف را هم، ما در اسناد و مدارک اسلامى نداریم که برو خودت را به کام کشته شدن بینداز. ما چنین چیزى نداریم. شهادتى را که ما در شرع مقدّس مىشناسیم و در روایات و آیات قرآن از آن نشان مىبینیم، معنایش این است که انسان به دنبال هدف مقدّسى که واجب یا راجح است، برود و در آن راه، تن به کشتن هم بدهد. این، آن شهادتِ صحیح اسلامى است. اما اینکه آدم، اصلاً راه بیفتد براى اینکه «من بروم کشته شوم» یا یک تعبیر شاعرانه چنینى که «خون من پاى ظالم را بلغزاند و او را به زمین بزند»؛ اینها آن چیزى نیست که مربوط بدان حادثه به آن عظمت است. در این هم بخشى از حقیقت هست؛ اما هدفِ حضرت، این نیست.
پس به طور خلاصه، نه مىتوانیم بگوییم که حضرت قیام کرد براى تشکیل حکومت و هدفش تشکیل حکومت بود، و نه مىتوانیم بگوییم حضرت براى شهید شدن قیام کرد. چیز دیگرى است که من سعى مىکنم در خطبه اوّل - که عمده صحبت من هم امروز، در خطبه اوّل و همین قضیه است - انشاءاللَّه این را بیان کنم.
حکومت یا شهادت هدف نبودندبلکه نتایج حرکت بودند
بنده به نظرم اینطور مىرسد: کسانى که گفتهاند «هدف، حکومت بود»، یا «هدف، شهادت بود»، میان هدف و نتیجه، خَلط کردهاند. نخیر؛ هدف، اینها نبود. امام حسین علیهالسّلام، هدف دیگرى داشت؛ منتها رسیدن به آن هدف دیگر، حرکتى را مىطلبید که این حرکت، یکى از دو نتیجه را داشت: «حکومت،» یا «شهادت». البته حضرت براى هر دو هم آمادگى داشت. هم مقدّمات حکومت را آماده کرد و مىکرد؛ هم مقدّمات شهادت را آماده کرد و مىکرد. هم براى این توطین نفس مىکرد، هم براى آن. هرکدام هم مىشد، درست بود و ایرادى نداشت؛ اما هیچکدام هدف نبود،بلکه دو نتیجه بود. هدف، چیز دیگرى است.
هدف قیام انجام دادن یک واجب عظیم بودکه پیش ازآن عمل نشده بود
هدف چیست؟ اوّل آن هدف را به طور خلاصه در یک جمله عرض مىکنم؛ بعد مقدارى توضیح مىدهم.
اگر بخواهیم هدف امام حسین علیهالسّلام را بیان کنیم، باید اینطور بگوییم که هدف آن بزرگوار عبارت بود از انجام دادن یک واجب عظیم از واجبات دین که آن واجب عظیم را هیچکس قبل از امام حسین - حتّى خود پیغمبر - انجام نداده بود. نه پیغمبر این واجب را انجام داده بود، نه امیرالمؤمنین، نه امام حسن مجتبى.
واجبى بود که در بناى کلّى نظام فکرى و ارزشى و عملى اسلام، جاى مهمّى دارد. با وجود اینکه این واجب، خیلى مهم و بسیار اساسى است، تا زمان امام حسین، به این واجب عمل نشده بود - عرض مىکنم که چرا عمل نشده بود - امام حسین باید این واجب را عمل مىکرد تا درسى براى همه تاریخ باشد. مثل اینکه پیغمبر حکومت تشکیل داد؛ تشکیل حکومت درسى براى همه تاریخ اسلام شد و فقط حکمش را نیاورد. یا پیغمبر، جهاد فىسبیلاللَّه کرد و این درسى براى همه تاریخ مسلمین و تاریخ بشر - تا ابد - شد. این واجب هم باید به وسیله امام حسین علیهالسّلام انجام مىگرفت تا درسى عملى براى مسلمانان و براى طول تاریخ باشد.
حالا چرا امام حسین این کار را بکند؟ چون زمینه انجام این واجب، در زمان امام حسین پیش آمد. اگر این زمینه در زمان امام حسین پیش نمىآمد؛ مثلاً در زمان امام علىالنقّى علیهالسّلام پیش مىآمد، همین کار را امام علىالنّقى مىکرد و حادثه عظیم و ذبح عظیم تاریخ اسلام، امام على النقى علیهالصّلاةوالسّلام مىشد. اگر در زمان امام حسن مجتبى یا در زمان امام صادق علیهما السّلام هم پیش مىآمد، آن بزرگواران عمل مىکردند. در زمان قبل از امام حسین، پیش نیامد؛ بعد از امام حسین هم در تمام طول حضور ائمه تا دوران غیبت، پیش نیامد!
پس هدف، عبارت شد از انجام این واجب، که حالا شرح مىدهم این واجب چیست. آن وقت بهطور طبیعى انجام این واجب، به یکى از دو نتیجه مىرسد: یا نتیجهاش این است که به قدرت و حکومت مىرسد؛ اهلاً و سهلاً، امام حسین حاضر بود. اگر حضرت به قدرت هم مىرسید، قدرت را محکم مىگرفت و جامعه را مثل زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین اداره مىکرد. یک وقت هم انجام این واجب، به حکومت نمىرسد، به شهادت مىرسد. براى آن هم امام حسین حاضر بود.
خداوند امام حسین، و دیگر ائمه بزرگوار را طورى آفریده بود که بتوانند بار سنگینِ آن چنان شهادتى را هم که براى این امر پیش مىآمد، تحمّل کنند، و تحمّل هم کردند. البته داستان مصائب کربلا، داستان عظیم دیگرى است. حال اندکى قضیه را توضیح دهم. برادران و خواهران نمازگزارِ عزیز! پیغمبر اکرم و هر پیغمبرى وقتى که مىآید، یک مجموعه احکام مىآورد. این احکامى را که پیغمبر مىآورد، بعضى فردى است و براى این است که انسان خودش را اصلاح کند. بعضى اجتماعى است و براى این است که دنیاى بشر را آباد و اداره کند و اجتماعات بشر را به پا بدارد. مجموعه احکامى است که به آن نظام اسلامى مىگویند.
خوب؛ اسلام بر قلب مقدّسِ پیغمبر اکرم نازل شد؛ نماز را آورد، روزه، زکات، انفاقات، حج، احکام خانواده، ارتباطات شخصى، جهاد فىسبیلاللَّه، تشکیل حکومت، اقتصاد اسلامى، روابط حاکم و مردم و وظایف مردم در مقابل حکومت را آورد. اسلام، همه این مجموعه را بر بشریّت عرضه کرد؛ همه را هم پیغمبر اکرم بیان فرمود.
«ما من شىء یقربکم من الجنّة و یباعدکم من النّار الّا و قد نهیتکم عند و امرتکم به»؛(4) پیغمبر اکرم صلىاللَّه علیهو آله، همه آن چیزهایى را که مىتواند انسان و یک جامعه انسانى را به سعادت برساند، بیان فرمود. نه فقط بیان، بلکه آنها را عمل و پیاده کرد. خوب؛ در زمان پیغمبر، حکومت اسلامى و جامعه اسلامى تشکیل شد، اقتصاد اسلامى پیاده شد، جهاد اسلامى برپا و زکات اسلامى گرفته شد؛ یک کشور و یک نظام اسلامى شد. مهندس این نظام و راهبر این قطار در این خط، نبىّاکرم و آن کسى است که به جاى او مىنشیند.
خط هم روشن و مشخّص است. باید جامعه اسلامى و فرد اسلامى از این خط، بر روى این خط و در این جهت و از این راه حرکت کند؛ که اگر چنین حرکتى هم انجام گیرد، آن وقت انسانها به کمال مىرسند؛ انسانها صالح و فرشتهگون مىشوند، ظلم در میان مردم از بین مىرود؛ بدى، فساد، اختلاف، فقر و جهل از بین مىرود. بشر به خوشبختى کامل مىرسد و بنده کامل خدا مىشود.
اسلام این نظام را به وسیله نبىّاکرم آورد و در جامعه آن روز بشر پیاده کرد. در کجا؟ در گوشهاى که اسمش مدینه بود و بعد هم به مکه و چند شهر دیگر توسعه داد.
درجامعه اسلامی دو نوع انحراف امکان دارد:
1-باوجودانحراف اسلام همچنان باقی بماند
2-جمعه اسلامی به کلی دگرگون شده وازمسیراصلی منحرف شود
سؤالى در اینجا باقى مىماند و آن اینکه: اگر این قطارى را که پیغمبر اکرم برروى این خط به راه انداخته است، دستى، یا حادثهاى آمد و را از خط خارج کرد، تکلیف چیست؟ اگر جامعه اسلامى منحرف شد؛ اگر این انحراف به جایى رسید که خوف انحرافِ کلّ اسلام و معارف اسلام بود، تکلیف چیست؟
دو نوع انحراف داریم. یک وقت مردم فاسد مىشوند - خیلى وقتها چنین چیزى پیش مىآید - اما احکام اسلامى از بین نمىرود؛ لیکن یک وقت مردم که فاسد مىشوند، حکومتها هم فاسد مىشوند، علما و گویندگان دین هم فاسد مىشوند! از آدمهاى فاسد، اصلاً دین صحیح صادر نمىشود. قرآن و حقایق را تحریف مىکنند؛ خوبها را بد، بدها را خوب، منکر را معروف و معروف را منکر مىکنند! خطّى را که اسلام - مثلاً - به این سمت کشیده است، صدوهشتاد درجه به سمت دیگر عوض مىکنند! اگر جامعه و نظام اسلامى به چنین چیزى دچار شد، تکلیف چیست؟
البته پیغمبر فرموده بود که تکلیف چیست؛ قرآن هم فرموده است: «من یرتد منکم عن دینه فسوف یأتى اللَّه بقوم یحبّهم و یحبّونه»(5) تا آخر - و آیات زیاد و روایات فراوان دیگر و همین روایتى که از قول امام حسین برایتان نقل مىکنم.
امام حسین علیهالسلام، این روایت پیغمبر(6) را براى مردم خواند. پیغمبر فرموده بود؛ اما آیا پیغمبر مىتوانست به این حکم الهى عمل کند؟ نه؛ چون این حکم الهى وقتى قابل عمل است که جامعه منحرف شده باشد. اگر جامعه، منحرف شد، باید کارى کرد. خدا حکمى در اینجا دارد. در جوامعى که انحراف به حدّى پیش مىآید که خطر انحراف اصل اسلام است، خدا تکلیفى دارد. خدا انسان را در هیچ قضیهاى بىتکلیف نمىگذارد.
پیغمبر، این تکلیف را فرموده است - قرآن و حدیث گفتهاند - اما پیغمبر که نمىتواند به این تکلیف عمل کند.
چرا نمىتواند؟ چون این تکلیف را آن وقتى مىشود عمل کرد که جامعه، منحرف شده باشد. جامعه در زمان پیغمبر و زمان امیرالمؤمنین که، به آن شکل منحرف نشده است. در زمان امام حسن که معاویه در رأس حکومت است، اگرچه خیلى از نشانههاى آن انحراف، پدید آمده است، اما هنوز به آن حدّى نرسیده است که خوف تبدیل کلّى اسلام وجود داشته باشد.
شاید بشود گفت در برههاى از زمان، چنین وضعیتى هم پیش آمد؛ اما در آن وقت، فرصتى نبود که این کار انجام گیرد - موقعیت مناسبى نبود - این حکمى که جزو مجموعه احکام اسلامى است، اهمیّتش از خود حکومت کمتر نیست؛ چون حکومت، یعنى اداره جامعه. اگر جامعه بتدریج از خط، خارج و خراب و فاسد شد و حکم خدا تبدیل شد؛ اگر ما آن حکم تغییر وضع و تجدید حیات - یا به تعبیر امروزِ انقلاب، اگر آن حکم انقلاب - را نداشته باشیم، این حکومت به چه دردى مىخورد؟
پس اهمیت آن حکمى که مربوط به برگرداندن جامعه منحرف به خطّ اصلى است، از اهمیت خود حکمِ حکومت کمتر نیست. شاید بشود گفت که اهمیتش از جهاد با کفّار بیشتر است. شاید بشود گفت اهمیتش از امر به معروف و نهى از منکر معمولى در یک جامعه اسلامى بیشتر است. حتّى شاید بشود گفت اهمیت این حکم از عبادات بزرگ الهى و از حج بیشتر است. چرا؟ به خاطر اینکه در حقیقت این حکم، تضمین کننده زنده شدن اسلام است؛ بعد از آن که مُشرف به مردن است، یا مرده و از بین رفته است.
خوب؛ چهکسى باید این حکم را انجام دهد؟ چه کسى باید این تکلیف را به جا بیاورد؟
یکى از جانشینان پیغمبر، وقتى در زمانى واقع شود که آن انحراف، به وجود آمده است. البته به شرط اینکه موقعیت مناسب باشد؛ چون خداى متعال، به چیزى که فایده ندارد تکلیف نکرده است. اگر موقعیت مناسب نباشد، هرکارى بکنند، فایدهاى ندارد و اثر نمىبخشد. باید موقعیت مناسب باشد.
البته موقعیت مناسب بودن هم معناى دیگرى دارد؛ نه اینکه بگوییم چون خطر دارد، پس موقعیت مناسب نیست؛ مراد این نیست. باید موقعیت مناسب باشد؛ یعنى انسان بداند این کار را که کرد، نتیجهاى بر آن مترتّب مىشود؛ یعنى ابلاغ پیام به مردم خواهد شد، مردم خواهند فهمید و در اشتباه نخواهند ماند. این، آن تکلیفى است که باید یک نفر انجام مىداد.
در زمان امام حسین علیهالسّلام، هم آن انحراف به وجود آمده، هم آن فرصت پیدا شده است. پس امام حسین باید قیام کند؛ زیرا انحراف پیدا شده است. براى اینکه بعد از معاویه کسى به حکومت رسیده است که حتّى ظواهر اسلام را هم رعایت نمىکند! شُرب خَمر و کارهاى خلاف مىکند. تعرّضات و فسادهاى جنسى را واضح انجام مىدهد. علیه قرآن حرف مىزند. علناً شعر برخلاف قرآن و بر رّد دین مىگوید و علناً مخالف با اسلام است! منتها چون اسمش رئیس مسلمانهاست، نمىخواهد اسم اسلام را براندازد. او عامل به اسلام، علاقهمند و دلسوز به اسلام نیست؛ بلکه با عمل خود، مثل چشمهاى که از آن مرتب آب گندیده تراوش مىکند و بیرون مىریزد و همه دامنه را پر مىکند، از وجود او آب گندیده مىریزد و همه جامعهى اسلامى را پر خواهد کرد! حاکم فاسد، این گونه است دیگر؛ چون حاکم، در رأس قلّه است و آنچه از او تراوش کند، در همانجا نمىماند - برخلاف مردم عادّى - بلکه مىریزد و همه قلّه را فرا مىگیرد!
مردم عادّى، هرکدام جاى خودشان را دارند. البته هر کس که بالاتر است؛ هر کس که موقعیت بالاترى در جامعه دارد، فساد و ضررش بیشتر است. فساد آدمهاى عادّى، ممکن است براى خودشان، یا براى عدّهاى دور و برشان باشد؛ اما آن کسى که در رأس قرار گرفته است، اگر فاسد شد، فساد او مىریزد و همه فضا را پر مىکند؛ همچنانکه اگر صالح شد، صلاح او مىریزد و همه دامنه را فرا مىگیرد.
چنین کسى با آن فساد، بعد از معاویه، خلیفه مسلمین شده است! خلیفه پیغمبر! از این انحراف بالاتر؟! زمینه هم آماده است. زمینه آماده است، یعنى چه؟ یعنى خطر نیست. چرا؛ خطر که هست. مگر ممکن است کسى که در رأس قدرت است، در مقابل انسانهاى معارض، براى آنها خطر نیافریند؟ جنگ است دیگر. شما مىخواهى او را از تخت قدرت پایین بکشى و او بنشیند تماشا کند! بدیهى است که او هم به شما ضربه مىزند. پس خطر هست.
این که مىگوییم موقعیت مناسب است، یعنى فضاى جامعه اسلامى، طورى است که ممکن است پیام امام حسین به گوش انسانها در همان زمان و در طول تاریخ برسد. اگر در زمان معاویه، امام حسین مىخواست قیام کند، پیام او دفن مىشد. این به خاطر وضع حکومت در زمان معاویه است. سیاستها به گونهاى بود که مردم نمىتوانستند حقّانیت سخن حق را بشنوند. لذا همین بزرگوار، ده سال در زمان خلافت معاویه، امام بود، ولى چیزى نگفت؛ کارى، اقدامى و قیامى نکرد؛ چون موقعیت آنجا مناسب نبود.
قبلش هم امام حسن علیهالسّلام بود. ایشان هم قیام نکرد؛ چون موقعیت مناسب نبود. نه اینکه امام حسین و امام حسن، اهل این کار نبودند. امام حسن و امام حسین، فرقى ندارند. امام حسین و امام سجّاد، فرقى ندارند. امام حسین و امام علىالنقّى و امام حسن عسکرى علیهمالسّلام فرقى ندارند. البته وقتى که این بزرگوار، این مجاهدت را کرده است، مقامش بالاتر از کسانى است که نکردند؛ اما اینها از لحاظ مقام امامت یکسانند. براى هریک از آن بزرگواران هم که پیش مىآمد، همین کار را مىکردند و به همین مقام مىرسیدند.
خوب؛ امام حسین هم در مقابل چنین انحرافى قرار گرفته است. پس باید آن تکلیف را انجام دهد. موقعیت هم مناسب است؛ پس دیگر عذرى وجود ندارد. لذا عبداللَّهبنجعفر و محمدبنحنفیه و عبداللَّهبنعباس - اینها که عامى نبودند، همه دینشناس، آدمهاى عارف، عالم و چیزفهم بودند - وقتى به حضرت مىگفتند که «آقا! خطر دارد، نروید» مىخواستند بگویند وقتى خطرى در سرراه تکلیف است، تکلیف، برداشته است. آنها نمىفهمیدند که این تکلیف، تکلیفى نیست که با خطر برداشته شود.
این تکلیف، همیشه خطر دارد. آیا ممکن است انسان، علیه قدرتى آنچنان مقتدر - به حسب ظاهر - قیام کند و خطر نداشته باشد؟! مگر چنین چیزى مىشود؟! این تکلیف، همیشه خطر دارد. همان تکلیفى که امام بزگوار انجام داد. به امام هم مىگفتند «آقا! شما که با شاه درافتادهاید، خطر دارد.» امام نمىدانست خطر دارد؟! امام نمىدانست که دستگاه امنیتى رژیم پهلوى، انسان را مىگیرد، مىکشد، شکنجه مىکند، دوستان انسان را مىکشد و تبعید مىکند؟! امام اینها را نمىدانست؟!
کارى که در زمان امام حسین انجام گرفت، نسخه کوچکش هم در زمان امام ما انجام گرفت؛ منتها آنجا به نتیجه شهادت رسید، اینجا به نتیجه حکومت . این همان است؛ فرقى نمىکند. هدف امام حسین با هدف امام بزرگوار ما یکى بود. این مطلب، اساس معارف حسین است. معارف حسینى، بخش عظیمى از معارف شیعه است. این پایه مهمى است و خود یکى از پایههاى اسلام است.
پس هدف، عبارت شد از بازگرداندن جامعه اسلامى به خطّ صحیح. چه زمانى؟ آن وقتى که راه، عوضى شده است و جهالت و ظلم و استبداد و خیانتِ کسانى، مسلمین را منحرف کرده و زمینه و شرایط هم آماده است.
البته دوران تاریخ، اوقات مختلفى است. گاهى شرایط آماده است و گاهى آماده نیست. زمان امام حسین آماده بود، زمان ما هم آماده بود. امام همان کار را کرد. هدف یکى بود. منتها وقتى انسان به دنبال این هدف راه مىافتد و مىخواهد علیه حکومت و مرکز باطل قیام کند، براى اینکه اسلام و جامعه و نظام اسلامى را به مرکز صحیح خود برگرداند، یک وقت است که وقتى قیام کرد، به حکومت مىرسد؛ این یک شکل آن است - در زمان ما بحمداللَّه اینطور شد - یک وقت است که این قیام، به حکومت نمىرسد؛ به شهادت مىرسد.
آیا در این صورت، واجب نیست؟ چرا؛ به شهادت هم برسد واجب است. آیا در این صورتى که به شهادت برسد، دیگر قیام فایدهاى ندارد؟ چرا؛ هیچ فرقى نمىکند. این قیام و این حرکت، در هر دو صورت فایده دارد - چه به شهادت برسد، چه به حکومت - منتها هرکدام، یک نوع فایده دارد. باید انجام داد؛ باید حرکت کرد.
این، آن کارى بود که امام حسین انجام داد. منتها امام حسین آن کسى بود که براى اوّلین بار این حرکت را انجام داد. قبل از او انجام نشده بود؛ چون قبل از او - در زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین - چنین زمینه و انحرافى به وجود نیامده بود، یا اگر هم در مواردى انحرافى بود، زمینه مناسب و مقتضى نبود. زمان امام حسین، هر دو وجود داشت. در باب نهضت امام حسین، این اصلِ قضیه است.
پس مىتوانیم اینطور جمعبندى کنیم، بگوییم: امام حسین قیام کرد تا آن واجب بزرگى را که عبارت از تجدید بناى نظام و جامعه اسلامى، یا قیام در مقابل انحرافات بزرگ در جامعه اسلامى است، انجام دهد. این از طریق قیام و از طریق امر به معروف و نهى از منکر است؛ بلکه خودش یک مصداق بزرگِ امر به معروف و نهى از منکر است. البته این کار، گاهى به نتیجه حکومت مىرسد؛ امام حسین براى این آماده بود. گاهى هم به نتیجه شهادت مىرسد؛ براى این هم آماده بود.
74/3/19
افزودن دیدگاه جدید