دوغلامی که امام حسین بربالین آنها رفت
کسانی که اباعبدالله ، خود را به بالین آنها رسانده است ، عده معدودی هستند . دو نفر از آنها افرادی هستند که ظاهرا مسلم است که قبلا برده بوده اند ، یعنی برده های آزاد شده بوده اند .
اسم یکی از آنها جون است که می گویندمولی ابی ذر غفاری ، یعنی آزاد شده جناب ابی ذر غفاری . این شخص سیاه است و ظاهرا از بعد از آزادیش از در خانه اهل بیت پیغمبر دور نشده است . یعنی حکم یک خدمتکار را در آن خانه داشته است
در روز عاشورا همین جون سیاه ، می آید پیش اباعبدالله می گویدبه من هم اجازه جنگ بدهید ، حضرت می فرماید : نه ، برای تو الان وقت این است که بروی بعد از این در دنیا آقاباشی ، اینهمه خدمت که به خانواده ما کرده ای بس است ، ما از تو راضی هستیم .
او باز التماس و خواهش می کند ، حضرت امتناع می کند. بعد این مرد افتاد به پاهای اباعبدالله و شروع کرد به بوسیدن که آقا مرا محروم نفرمائید ، و بعد جمله ای گفت که اباعبدالله جایز ندانست که به او اجازه ندهد .
عرض کرد : آقا فهمیدم که چرا به من اجازه نمی دهید ، من کجا و چنین سعادتی کجا ، من با این رنگ سیاه و با این خون کثیف و با این بدن متعفن شایسته چنین مقامی نیستم . فرمود : نه ، چنین چیزی نیست ، به خاطر این نیست ، برو . می رود و رجز می خواند ، کشته می شود . اباعبدالله رفت به بالین این مرد ، در آنجا دعا کرد ، گفت خدایا در آن جهان چهره او را سفید و بوی او را خوش گردان ، خدایا او را با ابرار محشور کن ( ابرار ، مافوق متقین هستند ، ان کتاب الابرار لفی علیین خدایا در آن جهان بین او و آل محمد ، شناسایی کامل برقرار کن .
آن یکی دیگر ، رومی است ( ترک هم گفته اند ) وقتی از روی اسب افتاد ، اباعبدالله خودشان را رساندند به بالین او . اینجا دیگر منظره فوق العاده عجیب است . در حالی که این غلام در حال بی هوشی بود ، یا روی چشمهایش را خون گرفته بود ، اباعبدالله سر او را روی زانوی خودشان قرار دادندو بعد با دست خود خونها را از صورتش ، از جلوی چشمانش پاک کردند . و در این بین که حال آمد ، نگاهی به اباعبدالله کرد و تبسمی نمود . اباعبدالله صورتشان را بر صورت این غلام گذاشتند که این دیگر منحصر به همین غلام است و علی اکبر ، درباره کس دیگری ، تاریخ ، چنین چیزی را ننوشته است ، و وضع خده علی خده یعنی صورت خودش را بر صورت او گذاشت . او آنچنان خوشحال شد که تبسم کرد : فتبسم ثم صار الی ربه( رضی الله عنه )گر طبیبانه بیایی به سر بالینم به دو عالم ندهم لذت بیماری را سرش به دامن حسین بود که جان به جان آفرین تسلیم کرد گفت : این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم....
منبع :حماسه حسینی ج2(چاپ جدید)-حادثه کربلاتجسم عملی اسلام نوشته علامه شهیدمطهری
افزودن دیدگاه جدید