ولایت وامامت ازمنظر رهبری
ولایت وحاکمیت حق خدا یامردم؟
ولایت، یعنى حاکمیت و سرپرستى در جامعهى اسلامى، طبیعتاً چیزى جدا از ولایت و سرپرستى و حکومت در جوامع دیگر است. در اسلام، سرپرستى جامعه، متعلق به خداى متعال است. هیچ انسانى این حق را ندارد که ادارهى امور انسانهاى دیگر را بهعهده بگیرد. این حق، مخصوص خداى متعال است که خالق و منشئ و عالم به مصالح و مالک امور انسانها، بلکه مالک امور همهى ذرات عالم وجود است. خود این احساس در جامعهى اسلامى، چیز کمنظیرى است. هیچ قدرتى، هیچ شمشیر برایى، هیچ ثروتى، حتّى هیچ قدرت علم و تدبیرى، به کسى این حق را نمىدهد که مالک و تصمیمگیرنده دربارهى سرنوشت انسانهاى دیگر باشد. اینها ارزش هستند. حق تولیت امور و زمامدارى مردم را به کسى اعطا نمىکند. این حق، متعلق به خداست.
20/04/1369
اداره اموربشر امری الهی یابشری؟
حقیقت غدیر و حقیقت این نصب چیست که این قدر حائز اهمیت است؟ این قضیه، ابعاد گوناگونى دارد. یکى همین مسأله است که اداره امور بشر، یک امر الهى است و بشرى نیست و با همه مسایل دیگر انسان، تفاوت دارد.
06/ 02/ 76
ولایت الهی درجامعه چگونه محقق می شود؟
ولایت، یعنى حاکمیت و سرپرستى در جامعهى اسلامى، طبیعتاً چیزى جدا از ولایت و سرپرستى و حکومت در جوامع دیگر است. در اسلام، سرپرستى جامعه، متعلق به خداى متعال است. هیچ انسانى این حق را ندارد که ادارهى امور انسانهاى دیگر را بهعهده بگیرد. این حق، مخصوص خداى متعال است که خالق و منشئ و عالم به مصالح و مالک امور انسانها، بلکه مالک امور همهى ذرات عالم وجود است. خود این احساس در جامعهى اسلامى، چیز کمنظیرى است. هیچ قدرتى، هیچ شمشیر برایى، هیچ ثروتى، حتّى هیچ قدرت علم و تدبیرى، به کسى این حق را نمىدهد که مالک و تصمیمگیرنده دربارهى سرنوشت انسانهاى دیگر باشد. اینها ارزش هستند. حق تولیت امور و زمامدارى مردم را به کسى اعطا نمىکند. این حق، متعلق به خداست. خداى متعال، این ولایت و حاکمیت را از مجارى خاصى اعمال مىکند. یعنى آن وقتى هم که حاکم اسلامى و ولىّ امور مسلمین، چه بر اساس تعیین شخص - آنچنانکه طبق عقیدهى ما، در مورد امیرالمؤمنین و ائمه(علیهمالسّلام) تحقق پیدا کرد - و چه بر اساس معیارها و ضوابط انتخاب شد، وقتى این اختیار به او داده مىشود که امور مردم را اداره بکند، باز این ولایت، ولایت خداست؛ این حق، حق خداست و این قدرت و سلطان الهى است که بر مردم اعمال مىشود. آن انسان - هرکه و هرچه باشد - منهاى ولایت الهى و قدرت پروردگار، هیچگونه حقى نسبت به انسانها و مردمِ دیگر ندارد. خود این، یک نکتهى بسیار مهم و تعیینکننده در سرنوشت جامعهى اسلامى است.
20/04/1369
چراباید امام معصوم باشد؟اگرامام معصوم غائب بود؟
سرّ عصمت امام در شکل غایى و اصلى و مطلوب در اسلام هم همین است که هیچگونه امکان تخطى و تخلفى وجود نداشته باشد. آنجایى هم که عصمت وجود ندارد و میسر نیست، دین و تقوا و عدالت باید بر مردم حکومت کند که نمونهیى از ولایت الهى محسوب مىشود.
20/04/1369
دردستگاه ولایت رابطه ی ولی ومردم چگونه است؟
آن دستگاهى که حکومتش به شکل ولایت است، ارتباط بین ولىّ و مردم، غیرقابل انفکاک مىباشد. ولایت، یعنى سرپرستى، پیوند، ارتباط، اتصال، بههمپیچیدهشدن دوچیز، بههمجوشیدگى و بههمپیوستگى کسانى که با یکدیگر ولایت دارند. معنا و شکل و مفهوم ولایت در جامعه و نظام اسلامى، این است. از اینجهت، در جامعهى اسلامى، کلمهى ولایت به حکومت اطلاق مىشود و رابطهى بین ولىّ و مردم، یک رابطهى ولایتى است و ارتباط و اتصال آنها، غیرقابل انفکاک مىباشد و تمام اجزاى این جامعه، با یکدیگر متصلند و از هم جدا نیستند. قضیه، مثل دستگاههاى سلطنت، دستگاههاى قدرت و کودتاچیهایى که بر یک جامعه مسلط مىشوند، نیست.
20/04/1369
در جامعهى اسلامى، دستگاه مدیریت و حاکمیت جامعه، همه و همه، متکى به مردم، جزو مردم، همراه با مردم، متصل به مردم - به تمام معناى اتصال - هستند و جدا نیستند.
20/04/1369
اسلام، حکومت را با تعبیر «ولایت» بیان مىکند و شخصى را که در رأس حکومت قرار دارد، به عنوان والى، ولىّ، مولا - یعنى اشتقاقات کلمه ولایت - معرفى مىکند. معناى آن چیست؟ معناى آن، این است که در نظام سیاسى اسلام، آن کسى که در رأس قدرت قرار دارد و آن کسانى که قدرتِ حکومت بر آنها در اختیار اوست، ارتباط و اتّصال و پیوستگىِ جدایى ناپذیرى ازهم دارند. این، معناى این قضیه است. این، فلسفه سیاسى اسلام را در مسأله حکومت براى ما معنا مىکند. هر حکومتى که این طور نباشد، این ولایت نیست؛ یعنى حاکمیتى که اسلام پیشبینى کرده است، نیست. اگر فرض کنیم در رأس قدرت، کسانى باشند که با مردم ارتباطى نداشته باشند، این ولایت نیست. اگر کسانى باشند که رابطه آنها با مردم، رابطه ترس و رعب و خوف باشد - نه رابطه محبّت و التیام و پیوستگى - این ولایت نیست. اگر کسانى با کودتا بر سر کار بیایند، این ولایت نیست. اگر کسى با وراثت و جانشینىِ نَسَبى - منهاى فضایل و کیفیّات حقیقى که در حکومت شرط است - در رأس کار قرار گیرد، این ولایت نیست. ولایت، آن وقتى است که ارتباط والى یا ولىّ، با مردمى که ولایتِ بر آنهاست، یک ارتباط نزدیک، صمیمانه، محبّتآمیز و همان طورى که در مورد خود پیامبر وجود دارد - یعنى «بعث فیهم رسولا من انفسهم»(5) یا « بعث منهم»: از خود آنها کسى را مبعوث کرده است - باشد؛ یعنى از خود مردم کسى باشد که عهدهدار مسأله ولایت و حکومت باشد. اساس کار در حاکمیت اسلام این است.البته معیارها سر جاى خود محفوظ است. اگر کسى همین ارتباط با مردم را بدون داشتن آن معیارهاى واقعى پیدا کرد، این باز هم ولایت نیست و این ملاکها را ندارد؛ اگر چه ممکن است بُعد دیگرى را داشته باشد. پس، علاوه بر آن معانى حقیقىاى که وجود دارد، حکومت در اسلام، حکومت ولایى است و ولایت یعنى حکومت، که با این تعبیر لطیف و متناسب با شخصیت و شرافت انسان بیان شده است. در اسلام، چون افراد جامعه و افراد انسان، در حساب سیاسى اسلام به حساب مىآیند، در واقع همه چیز مردمند. مردم هستند که شخصیت و خواست و مصالح و همه چیز آنها، در نظام سیاسى اسلام به حساب مىآید. آن وقت، ولایت الهى ، با چنین حضورى از مردم معنا مىدهد. حقیقت ولایت الهى این است: ارتباط با مردم.
06/ 02/ 76
حرکت روبه سوی کمال مردم دردستگاه ولایت
شاید این حدیث را ماها بارها گفتهایم و شنیدهایم و نقل کردهایم که «لاعذّبنّ کلّ رعیّة فىالاسلام اطاعت اماما جائرا لیس من اللَّه عزّ و جل و ان کانت الرّعیّة فى اعمالها برّة تقیّة ولاعفونّ عن کلّ رعیّة فىالاسلام اطاعت اماما هادیا من اللَّه عزّ و جل و ان کانت الرّعیّة فى اعمالها ظالمة مسیئة»(1). حاصل، اینکه اگر دستگاه مدیریت جامعه، صالح و سالم باشد، خطاهاى متن جامعه، قابل اغماض است و در مسیر جامعه، مشکلى بهوجود نخواهد آورد. اما اگر مدیریت و رأس جامعه، از صلاح و سلامت و عدل و تقوا و ورع و استقامت دور باشد، ولو در میان مردم صلاح هم وجود داشته باشد، آن صلاح بدنهى مردم، نمىتواند این جامعه را به سرمنزل مطلوب هدایت کند. یعنى تأثیر رأس قله و هرم و مجموعهى مدیریت و دستگاه اداره کننده در یک جامعه، اینقدر فوقالعاده است. این است که ما روى مسألهى غدیر، اینقدر تکیه مىکنیم 1369/04/20
تفاوت نظراسلام درباب حکومت بانظریات رایج درغرب:
اینکه علماى اسلام و ملت انقلابى ما و دلسوزان جامعه، اینقدر روى مسألهى ولایت فقیه عادل تکیه مىکنند و امام بزرگوار ما(رضواناللَّهتعالىعلیه)، آن را آنقدر مهم مىشمردند، به خاطر همین بود که اگر این مسألهى معنوى را از جامعهى اسلامیمان سلب بکنیم - همچنانکه آن کسانى که دلسپرده به روشهاى غربى بودند و ارزشهاى غربى براى آنها اصل بود، در باب حکومت در جامعهى اسلامى، مىخواستند در سالهاى اول، به همان شیوههاى غربى عمل بکنند - و اگر ما این اشتباه را مىکردیم و بکنیم که در مسألهى حکومت و مدیریت جامعه، ملاک و معیار اسلامى را فراموش بکنیم و به سمت همان فرمهاى رایج دنیایى برویم، معناى جامعهى اسلامى ما از بین خواهد رفت. این نقطه، تعیینکننده است. 1369/04/20
جایگاه مردم سالاری وبیعت درنظام ولایی اسلام کجاست؟
در اسلام به نظر مردم اعتبار داده شده؛ رأى مردم در انتخاب حاکم و در کارى که حاکم انجام میدهد، مورد قبول و پذیرش قرار گرفته. لذا شما مىبینید که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) با اینکه خود را از لحاظ واقع منسوب پیغمبر و صاحب حق واقعى براى زمامدارى میداند، آنوقتى که کار به رأى مردم و انتخاب مردم میکشد، روى نظر مردم و رأى مردم تکیه میکند. یعنى آن را معتبر میشمارد و بیعت در نظام اسلامى یک شرط براى حقانیت زمامدارىِ زمامدار است. اگر یک زمامدارى بود که مردم با او بیعت نکردند، یعنى آن را قبول نکردند، آن زمامدار خانهنشین خواهد شد و مشروعیت ولایت و حکومت به بیعت مردم وابسته است یا بگوئیم فعلیت زمامدارى و حکومت به بیعت مردم وابسته است. آنوقتى که بعد از قتل عثمان مردم آمدند اطراف خانهى امیرالمؤمنین را گرفتند، امیرالمؤمنین خطاب به مردم نفرمود که شما چه کارهاید؟ رأى شما چه تأثیرى دارد؟ فرمود: «دعونى و التمسوا غیرى»؛(1) وقتى میخواست استنکاف کند از قبول خلافت و زمامدارى، به مردم گفت من را رها کنید، به سراغ دیگرى بروید. یعنى ارادهى شما، خواست شما، انتخاب شماست که تعیین کننده است؛ پس از من منصرف بشوید، به سراغ دیگرى بروید. در مکاتباتى که امیرالمؤمنین با معاویه در پیش از جنگ صفین داشتند و استدلال میکردند؛ هر کدام یک دلیلى، استدلالى در نامهى خود مىآوردند - هم معاویه به یک چیزهائى استدلال میکرد تا روش سیاسى خودش را توجیه کند، هم امیرالمؤمنین استدلالهائى میکردند - آنجا یکى از جملاتى که امیرالمؤمنین به کار برده و احتمال میدهم بیش از یک بار هم امیرالمؤمنین این را به کار برده این است که: «انّه بایعنى القوم الّذین بایعوا ابابکر و عمر»؛(2) یعنى تو چرا در مقابل من مىایستى و تسلیم نمیشوى، در حالى که همان مردمى که با ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند و تو به خاطر بیعت آن مردم خلافت آنها را قبول دارى، همان مردم با من هم بیعت کردند. یعنى مشروعیت دادن به رأى مردم و بیعت مردم؛ این یک اصل اسلامى است. لذا بیعت یکى از چیزهاى اصلى بود. اگر کسى به عنوان خلیفه انتخاب میشد، مردم اگر بیعت نمیکردند، هیچ الزامى نبود که دیگران او را خلیفه بدانند. حتى آن زمانهائى که خلافت جنبهى صورى هم به خودش گرفته بود، یعنى در دوران بنىامیه و بنىعباس، آن روز هم باز بیعت گرفتن از مردم را لازم میدانستند. حالا وقتى که یک حکومت قلدرمابانه و جبارانه بر مردم بخواهد حکومت کند، بیعت گرفتن را هم اجبارى میکند یا در بیعت هم تقلب میکند. مثل اینکه در انتخابات، انتخابات صورى و تشریفاتى، فرمایشى در دوران رژیم گذشته تقلب میکردند. اصل بیعت، یک اصل پذیرفته شده است. البته وقتى همهى مردم، اکثریت مردم با کسى بیعت کردند و در حقیقت او را به زمامدارى پذیرفتند، دیگران باید تسلیم او بشوند. شاید بیعت در این صورت هم اجبارى نباشد.. 1366/03/22
جایگاه حق رأی دراسلام
درنظر اسلام حق رأى مردم و انتخاب مردم چقدر مهم است و اگر کسى در باب اسلام غیر از این نظر بدهد، یقیناً نسبت به اسلام جفا شده. یک روایت، روایت امیرالمؤمنین است که در کتاب معروف سلیم بن قیس هلالى نقل شده؛ در آنجا از قول امیرالمؤمنین اینجور نقل شده که: «و الواجب فى حکم اللّه و حکم الاسلام على المسلمین بعد ما یموت امامهم او یقتل»؛ وقتى که رئیس یک جامعه و حاکم یک کشور و یک امت اسلامى از دنیا برود یا کشته بشود، واجب است بر مردم به حکم اسلام و به حکم خدا که: «ان لا یعملوا عملا و لا یحدثوا حدثا و لا یقدّموا یدا و لا رجلا و لا یبدئوا بشىء قبل ان یختاروا لانفسهم اماما»؛ هیچ کارى نباید بکنند، هیچ اقدامى را شروع نباید بکنند، به هیچ عمل بزرگ و کوچکى دست نباید بزنند، در هیچ کارى سرمایهگذارى نباید بکنند، تا اینکه یک امامى را معین بکنند و اختیار بکنند. اینجا مسئلهى «اختیار» دارد. یعنى گزینش حاکم براى جامعهى اسلامى و رئیس امت اسلامى و کشور اسلامى به عنوان یک واجب براى مردم معرفى شده، آن هم واجبى با این اهمیت که باید از همهى کارها مردم او را جلوتر بیندازند و مقدم بدانند و به او اقدام بکنند. آنوقت شرایط آن رئیس کشور و نظام اسلامى را ذکر کرده: «اماما عفیفا عالما ورعا عارفا بالقضاء و السّنة»،(1) تا آخر حدیث که اینجا تعبیر، تعبیر اختیار است؛ یعنى انتخاب و گزینش. یک روایت دیگر باز از قول امیرالمؤمنین نقل شده که در روزى که با آن حضرت مردم بیعت کردند که روز جمعه هم بود، حضرت آمدند مسجد، جمعیت بسیار زیادى در مسجد مدینه جمع شده بودند و امیرالمؤمنین با صداى بلند به مردم اینجور فرمودند: «ایّها النّاس انّ هذا امرکم لیس لاحد فیه حقّ الّا من امّرتم»؛(2) یعنى اى مردم این مسئلهى شماست، قضیه قضیهى شماست، کارى است متعلق به شما مردم و هیچ کس حقى در این کار، یعنى در خلافت و حکومت ندارد، «الّا من امّرتم»؛ مگر کسى که شما او را امارت بدهید و حاکمیت بدهید. اینجا هم باز ملاحظه میکنید که امیرالمؤمنین نه در مقام احتجاج با دشمن، نه در مقام مباحثه و مجادله و اخذ به حجت خصم، بلکه با مردم خودش، با همان کسانى که او را قبول دارند، با او بیعت کردند، از او تقاضا کردند که همه چیز را میتواند با آنها صریحاً در میان بگذارد، به آنها میگوید که هیچ کس حق ندارد، مگر آن کسى که شما او را امارت دادید. البته روشن است همان طور که گفتیم این در آنجائى است که به نصب الهى اخذ نشده. یعنى امیرالمؤمنین که منصوب خدا و به دست پیغمبر هست، به این نصب عمل نشده، حالا که عمل نشده، جز امیر کردن مردم و انتخاب مردم هیچ راه دیگرى براى انتخاب کسى وجود ندارد. 1366/04/12
در یک روایت دیگرى که باز از قول امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) نقل شده، حضرت در نامهاى به دوستان خودشان میفرمایند که پیغمبر اکرم یک دستورى داد، یک پیمانى از من گرفت؛ «عهد الىّ عهدا»، که در آن دستور اینجور آمده که: «فان ولّوک فى عافیة و اجمعوا علیک بالرّضا فقم بامرهم»؛(3) یعنى در آنجا پیغمبر گفته على جان اگر امت بر تو اتفاق نظر پیدا کردند و دور تو را گرفتند و از تو خواستند و مشکلى به وجود نیامد - توجه کنید به اینکه چطور مصالح مهمى وجود دارد که حتى این مسئله را تحتالشعاع قرار میدهد، مثل وحدت عالم اسلام و وحدت امت اسلامى، در آنجائى که نبودن وحدت کیان اسلام را تهدید میکند، که در زمان امیرالمؤمنین اینجور بوده - اگر با فرض عافیت، بدون اینکه مشکلى باشد، تشنجى باشد، اختلاف کلمهاى به وجود بیاید، جنگ داخلىاى درست بشود، مردم دور تو را گرفتند و از تو خواستند، آنوقت: «فقم بامرهم»؛ آنجا قیام به کار مردم بکن و زمام امور آنها را در دست بگیر. که از این روایات و روایات فراوان دیگرى که وجود دارد، حالا ولو بعضى از اینها از لحاظ سند هم مورد تردید باشد، از مجموع اینها کاملاً فهمیده میشود که مذاق اسلام این است که آنجائى که نصب الهى نیست یا نصب الهى معمولٌبه نیست و عمل به آن نشده، آنجا یک راه بیشتر وجود ندارد و آن انتخاب مردم است. 1366/04/12
انتخاب یاانتصاب ؟
در اسلام راه تعیین حاکم و ولى امر فقط انتخاب نیست، بلکه ما دو راه براى تعیین حاکم داریم - این طبق دیدگاه شیعه در مسئلهى انتخاب حاکم و ولى امر است؛ برادران اهل سنت مختصر تفاوتى دیدگاهشان با ما دارد؛ یعنى یکى از راههائى را که ما میگوئیم، آنها قبول ندارند و چند راه دیگر را آنها قبول دارند که مورد توافق علماى شیعه نیست - یکى نصب الهى است. توجه کنید که نصب در اسلام و در تشیع، نصب اشخاص نیست. یعنى هیچ کس، هیچ حاکمى حتى آن حاکمى که خود او منصوب از قبل خداست، خود او حق ندارد کسى را نصب کند. نصب پیغمبر یا نصب امام از این جهت که حکایت میکند از نصب خدا، داراى اعتبار است؛ یکى این راه. که به اعتقاد ما پیغمبر اکرم امام بعد از خودش را نصب کرد و امیرالمؤمنین دورهى امامت معصوم را که دوران دوازده امام شیعه است، نصب کرد. تعیین ولى امر به وسیلهى نصب انجام گرفت. حالا در هنگامى که نصب انجام میگیرد، بیعت چقدر تأثیر دارد یا ندارد، آن یک بحث دیگر و بحث دقیقى است که شاید بخشى از آن در دنبالهى عرایضم روشن بشود. یک راه دیگر، راه انتخاب است. انتخاب کجاست؟ انتخاب در یکى از دو جاست: یا در آنجائى که نصب وجود ندارد؛ مثل دوران غیبت. در دوران غیبت کسى منصوب خدا نیست؛ آنجا معیارهائى معین شده. نصب فقها به معناى تعیین معیار است که ائمه (علیهم السّلام) در متون روایت و احکامى که بیان کردند، ملاکها و معیارهائى را براى حاکم اسلامى مشخص کردند؛ در چهارچوب این ملاکها و معیارها مردم امام را انتخاب میکنند و گزینش میکنند. پس انتخاب یکى در آنجائى است که نصب وجود ندارد و جاى نصب نیست؛ مثل دوران غیبت و دیگر در آنجائى است که اگر نصب هم هست، به نصب عمل نشده است؛ مثل دوران خلافت امیرالمؤمنین که امیرالمؤمنین بنا به اعتقاد خود او و به اعتقاد یاران و پیروان او منصوب از قِبل پیغمبر بود که پیغمبر هم او را به حکم خدا نصب کرده بود، لکن در واقعیت تاریخى این نصب مورد قبول قرار نگرفت، مورد عمل واقع نشد و کار به آنجائى رسید که مردم در یک برههاى از زمان آمدند به امیرالمؤمنین مراجعه کردند، اصرار کردند، از آن حضرت تقاضا کردند که خلافت را بپذیرد و به اجماع امت تقریباً امیرالمؤمنین انتخاب شد به خلافت و ولایت امر. این هم یکى از آنجاهائى است که انتخاب مردم نافذ است. لذا همان طورى که در روایاتى که آن هفته عرض کردم شنیدید، امیرالمؤمنین استناد میکند براى اثبات خلافت خود به مراجعهى مردم، به قبول مردم، به بیعت مردم، به اینکه مردم او را خواستند و از او تقاضا کردند و با او بیعت کردند؛ به این چیزها استناد میکند. اگر اینها حجت نبود، اگر از نظر خود امیرالمؤمنین معتبر نبود، ولو از نظر خصم معتبر است، امیرالمؤمنین این را به خصم نمیگفت، به خود مردم نمیگفت که شما بروید سراغ دیگرى، دیگرى را انتخاب کنید. نمیگفت چون شما من را انتخاب کردید، چون اصرار کردید، من قبول میکنم. پس در اسلام براى انتخاب مردم و گزینش مردم و سرسپردگى مردم به یک ولى امر، یک اعتبار قطعى و حقیقى در یک چنین موردى هم معین شده. این یک نکته که جاى انتخاب این است. 1366/04/12
آیا انتخاب مردم به طور مطلق حجت است؟ یک نکتهى دیگر این است که انتخاب همان طور که اشاره کردیم به طور مطلق حجت نیست. یعنى اگر مردم جمع بشوند کسى را که در چهارچوب معیارها و ملاکهاى خدائى قرار نمیگیرد، او را انتخاب بکنند، این انتخاب حجت نیست. این برمىگردد به اختلاف میان بینش اسلامى در باب حکومت با بینش غیر اسلامى و بینش غربى. در دموکراسىهاى غربى که براى مردم حق رأى قائلند، معتقدند که مصلحتى براى خواست مردم و ارادهى مردم وجود ندارد. اسلام براى مردم حق حاکمیت را به خودى خود و بالذات قائل نیست؛ حق حاکمیت متعلق به خداست. آنکه میتواند براى مردم قانون وضع کند آن خداست؛ آنکه میتواند ملاکهاى اجراى قانون را معین کند، خداست؛ مالک امور مردم جز خدا دیگرى نیست. پس یک سلسله اصول و ضوابط و معیارهائى در اسلام هست که چهارچوب این معیارهاست که اعتبار میدهد به حق رأى مردم و اگر در خارج از این چهارچوب و دور از این ملاکها و معیارها مردم انتخاب بکنند، این انتخاب حجیتى ندارد. اگر فرض کنیم که مردم به سراغ یک پیشواى یا رئیس فاسدِ فاسقِ کافر دور از معیارهاى اسلامى بروند، اگر اتفاق نظر هم بر او قرار بگیرد، این از نظر اسلام ممضى نیست. اسلام این را یک حاکمیت اسلامى به حساب نمىآورد، ولو آن مردم مسلمان باشند. باید بروند به سراغ عادل، به سراغ متقى، به سراغ عالم، به سراغ انسانى که داراى بینش لازم هست، شرایط حکومت کردن را دارد. خلاصه در چهارچوب شرایط اسلامى است که این انتخاب حجیت پیدا میکند. اگر مردم در میان دو نفر، سه نفر، ده نفر انسانى که داراى این شرایط هستند، یکى را انتخاب کردند، این حجیت است. 1366/04/12
تفسیرآیه ی اذا ابتلی ابراهیم....
خداى متعال در قرآن یاد میفرماید: «و اذ ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ قال انّى جاعلک للنّاس اماما».*** 1 بقره: 124؛ «و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود و وى آن همه را به انجام رسانید، [خدا به او] فرمود: من تو را پیشواى مردم قرار دادم ... » *** ابراهیم از طرف پروردگار منصوب شد به امامت. چرا؟ چون از عهدهى امتحانهاى دشوار برآمد. مبدأ این را میشود روز عید قربان به حساب آورد، تا روز عید غدیر که روز امامت امیرالمؤمنین علىبنابىطالب (علیه ءالاف التّحیّة و الثّناء) است. این هم به دنبالهى امتحانات سخت بود. امیرالمؤمنین طول حیات مبارکش را با امتحان - امتحانهائى که از آن سرافراز بیرون آمده است - گذرانده؛ از سیزده سالگى یا یازده سالگى و قبول نبوت تا لیلةالمبیت، یک جوان فداکار و فانى در پیغمبر که آماده است جان خود را فداى پیغمبر بکند - عملاً این را در ماجراى هجرت پیغمبر به اثبات میرساند - و بعد هم آن امتحانهاى بزرگ در بدر و احد و حنین و خیبر و بقیهى جاها. این منصب والا، دنبالهى این امتحانهاست 1366/03/22
نصب امیرالمومنین برای برهه ی خاصی چه حقیقتی راآشکارکرد؟
با نصب امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام در روز غدیر، پیغمبر اکرم صلّىاللَّه علیه و آله و سلّم به دستور پروردگار، این حقیقت را از اسلام آشکار کرد که مسؤولیت بزرگِ اداره جامعه در نظام اسلامى، چیزى نیست که نسبت به معیارهاى اسلامى، بشود درباره آن از موردى صرف نظر کرد. در این کار بزرگ، صددرصد باید معیارها و ارزشهاى اسلامى در نظر گرفته شود.وقتى در رأس نظام اسلامىِ نبوى - یعنى نظام اسلامىِ ساخته دست مقدّس پیغمبر در صدر اوّل - انسانى مثل امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام گذاشته مىشود، معنایش این است که در همه تاریخ، در همه مسؤولیتهاى اساسى در نظام اسلامى، باید معیارها رعایت شود.در دوران طاغوت، که روز عید غدیر معمول بود، مىخواندیم: «الحمدللَّه الذى جعلنا من المتمسّکین بولایة امیرالمؤمنین و الائمّة علیهم السّلام(2).» این تمسّک به ولایت، آن روز در اعتقادات و عواطف بود؛ امّا در عمل که ولایتى نبود. در عمل، ولایتِ طاغوت بود؛ ولایتِ استکبار بود؛ ولایت دشمنان دین بود. آن روز دوستان ما مىخواندند: «الّلهم اجعلنا منالمتمسّکین بولایة امیرالمؤمنین.» یعنى از خدا مىخواستند که متمسّک به ولایت امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام باشند. امروز این دعا مستجاب شده است. ملت ایران، امروز با نظام اسلامىاى که به تدبیر امام بزرگوار، از حاقِّ قرآن و دین استخراج شد و در این کشور به اجرا درآمد، به ولایت امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام تمسّک کرده است. این تمسّک را باید هر چه بیشتر کنیم. اساس کارِ تمسّک به ولایت هم، تمسّک به ارزشهاى اسلامى است. هر چه را که در اسلام ارزش است، باید در صدد باشید در عمل جذب کنید. 1373/03/08
نبوّت عبارت است از گزاردن پیغام پروردگار در میان بشر در برههاى از زمان و تحقق اراده الهى به وسیله شخصى که مبعوث و برگزیده پروردگار است. بدیهى است این دوره هم تمام مىشد و مىگذشت. که: «انّک میّت و انّهم میّتون.»(1) امّا این حادثه الهى و معنوى، با رفتن پیغمبر، منقطع نمىشود؛ بلکه هر دو جنبهاش باقى مىماند. یکى جنبه اقتدار الهى، حاکمیّت دین و اراده پروردگار در میان بشر است.انبیا مظهر، اقتدار پروردگار در میان بشر بودند. انبیا که نیامدند مردم را فقط نصیحت کنند. نصیحت و تبلیغ، بخشى از کار پیغمبران است. پیغمبران همه آمدند تا جامعهاى را بر اساس ارزشهاى الهى به وجود آورند؛ یعنى در واقعیتِ زندگىِ مردم تأثیر بگذارند. بعضى توانستند و مبارزاتشان به نتیجه رسید؛ بعضى هم نتوانستند. این جنبه از زندگى پیغمبر که مظهر قدرت خدا در زمین و در میان بشر و مظهر حاکمیّت و ولایت الهى در میان مردم است، استمرار پیدا مىکند؛ براى اینکه معلوم شود، دین در هیچ زمانى نمىتواند اثر خود را ببخشد، مگر اینکه زمامدارى، حاکمیّت و اقتدار، در آن وجود داشته باشد. جنبه دومِ موضوع که آن هم بههمین اندازه مهمّ است، این است که حال که این حاکمیّت، با رفتن نبى قطع نمىشود و استمرار پیدا مىکند، نمىتواند یک حاکمیّت برهنه و بىنصیب از معنوّیات پیغمبر باشد. درست است که پیغمبر داراى مقام ممتازِ استثنایى است و هیچکس دیگر با او مقایسه نمىشود؛ امّا استمرار وجود او، باید متناسب با او باشد. ارزشهاىِ وجود مقدّس پیغمبر، باید در کسى که استمرار وجود اوست به قصد ظرفیّت آن شخص، حفظ شود. در آن دوره و فصل مهم از تاریخ نبوّت و ولایت، که بایستى معصوم مىبود تا انحراف پیش نیاید، جز در وجود مقدّس امیرالمؤمنین، على بن ابىطالب علیه السّلام، چنین چیزى متحقّق و متبلور نبود. ماجراى غدیر، این دو چیز را با هم، در تاریخ اسلام ثبت کرده است. لذا، این یک بُعد از مسأله غدیر است. یک بُعد دیگر، شخصیتِ خودِ امیرالمؤمنین است. بعد دیگر، اهتمام نبىّاکرم به مسائل بعد از وفات خودشان است.1374/02/28
آیا غدیر برای علی افتخاربود؟
غدیر چیزى نبود که گوهر نایاب امیرالمؤمنین علیه الصّلاة والسّلام را شکل دهد. غدیر، نتیجه فضایل، مزایا و کمالات آن حضرت بود. البته افتخار برخوردارى از فرمان الهى، از نصب پیغمبر و از بیعت مؤمنین و صحابه، افتخار بزرگى است. اما بزرگتر از آن، خصوصیاتى است که در این انسان والا و بىنظیر وجود داشت، که به چنین حادثه و دستور نصبى از طرف پروردگار منتهى شد. خودِ حادثه غدیر هم، داراى ابعاد بسیارى است. حقیقتاً مسلمین عالم مىتوانند از همین حادثه، وسیلهاى براى رشد و هدایت وافى و کامل همه جهان اسلام پیدا کنند. هیچ کس هم وقوع این حادثه و صدور آن کلمات را از نبىّ مکرم اسلام منکر نشده است.
18/ 02/ 75
نصب امام علی علیه السلام توسط پیامبر ولایت باطنی بود یاسرپرستی سیاسی؟ من کنت مولاه به چه معناست؟
در آن موقعیت مهم و حسّاس که پیغمبر اکرم، علیه و على آله الصّلاة والسّلام، آخرین ماههاى حیات مبارک خود را مىگذراند، امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام را به ولایت - یعنى سرپرستى مسلمین - و به حکومت - یعنى مدیریّت جامعه اسلامى - نصب فرمود. ولایتى که در اینجا مورد نصب و محلّ اشاره پیغمبر اسلام قرار گرفته، صرفاً آن ولایت کلّیه الهیّه معنوى که مبتنى بر عناصر دیگرى است، نیست. بلکه یک امر الهى و یک فرمان آسمانى و ملکوتى است، که با این بیان تشریعى نبوى که فرمود «من کنت مولاه فهذا على مولاه(1)»، قابل نصب و جعل نیست. این بیان پیغمبر که ولایت را به امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام سپرد، مبیّن نصب تشریعى است و به معناى حکومت، مدیریّت جامعه اسلامى و ولایت امر مسلمین است که البته با ولایت کلیّه الهیّه که در وجود مقدس پیغمبر و ائمّه هدى علیهمالسّلام وجود داشت، همراه است. آن ولایت به آن معنا، در ائمّهاى هم که به ولایت ظاهرى نرسیدند وجود داشت. ولایتى که از آنِ امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسلام و منصوب پیغمبر بود ولایت سیاسى بود. همان معنایى که ذات اقدس پروردگار آن را به وسیله پیغمبر اکرم در اسلام به وجود آورد و جعل کرد، و با آن معلوم شد که اسلام در ردیف والاترین احکام و مقرّرات خود، مسأله حکومت و ولایت و سرپرستىِ امّت را دارد. اگر کسى از این بُعد به موضوع غدیر نگاه کند، بسیارى از اشتباهاتى که متأسفانه در طول قرنها در اذهان وجود داشته است، باید براى او زایل شود.
1375/02/18
چرانصب امیرالمومنین اینقدر مهم بود؟
در موضوع غدیر، نبىّ مکرم اسلام به پیروى از امر خدا و به خاطر عمل به آیات صریح قرآن، یکى از بالاترین واجبات را انجام داد: «و ان تفعل فما بلّغت رسالته.(3)» قضیه نصب امیرالمؤمنین علیه الصّلاة والسّلام به ولایت و خلافت، آن قدر مهم است که اگر آن را انجام ندهى، رسالت خود را انجام ندادهاى! یا مراد این است که رسالت در این قضیه بخصوص را انجام ندادهاى؛ چون خداوند متعال دستور داده است که «این کار را انجام بده.» یا از این بالاتر، اصل رسالت پیغمبر، با انجام ندادن این کار، مورد خدشه قرار مىگیرد و پایهاش متزلزل مىشود. احتمال این هم هست. کأنّه اصل رسالت، تبلیغ نشده است! احتمال دارد، معنا این باشد که در این صورت، قضیه خیلى اهمیت پیدا مىکند. یعنى موضوع تشکیل حکومت، امر ولایت و امر مدیریّت کشور، جزو متون اصلى دین است و پیغمبر، با این عظمت، اهتمام مىورزد و این رسالت خود را در مقابل چشم آحاد مردم، به کیفیّتى انجام مىدهد که شاید هیچ واجبى را این گونه ابلاغ نکرده است! نه نماز را، نه زکات را، نه روزه را و نه جهاد را. مردم را از قشرها و قبایل و مناطق مختلف، بر سرِ چهار راه بین مکه و مدینه به انگیزه انجام امرى مهم جمع کند؛ آنگاه چنین رسالتى را ابلاغ فرماید، که در دنیاى اسلام بپیچد: «پیغمبر، پیام جدیدى را ابلاغ فرمود.» با قطع نظر از شخص امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام و موضوع منصوب بودن آن حضرت - که شیعه متمسّک و پایبند به این معناست - دیگران به این بخشِ قضیه، توجّه چندانى نکردند و نصب امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسّلام را مورد ملاحظه قرار ندادند. در این قضیه، اصل مسأله نصب حاکم، مسأله مهمى است که پیام غدیر است.
18/ 02/ 75
حقیقت غدیر و حقیقت این نصب چیست که این قدر حائز اهمیت است؟ این قضیه، ابعاد گوناگونى دارد. یکى همین مسأله است که اداره امور بشر، یک امر الهى است و بشرى نیست و با همه مسایل دیگر انسان، تفاوت دارد.
06/ 02/ 76
افزودن دیدگاه جدید